کربلا رفتـــ ـن "خــــ ـو ن" میخواهد

به عشق شهدا و آنها که با خونشان راه کربلا را باز کردند ...

کربلا رفتـــ ـن "خــــ ـو ن" میخواهد

به عشق شهدا و آنها که با خونشان راه کربلا را باز کردند ...

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

یه آرزو داشت که همیشه به زبون می آورد.


  می گفت:  «می خوام روز عاشورای امام حسین، عاشورایی بشم».


  روز عاشورا داشت جعبه های مهمات رو جا به جا میکرد، که صدای انفجار بلند شد!


وقتی گرد و غبار خوابید، دیدم سرش از بدنش جدا شده.


سر جدا، پیکر جدا....


راوی: همرزم شهید

سالگرد شهدای کربلای هویزه برگزار می شود


بسم رب الـــ حــ ســ یــ نـــ


درست است که قسمت نشد امسال خادم و خدمتگذار شهدا و زائرانشان باشم اما ...

اما خیلی چیزا فهمیدم ...

خیلی از اون چیزهایی که این سالها ادعای داشتنش را میکردم و تا به امروز نداشتمش ...


درست است که خیلی در درون خودم شکستم ، داغون شدم اما جاماندگی ام برایم امتحان بود ...


امتحانی که باید مهر سکوت میزدم بر لبم و صبر میکردم و شاکر می بودم و راضی ...


برایم سخت بود ، خیلی سخت ...


اما امروز و این ساعت و این لحظه با تمام وجودم راضی ام به حکمت خدا ...



خدایی که خیــــــــر و مصلحت کــــــــار مرا بهتـــــــر از هرکس می داند ، حتی بهتــــــر از مــــــادرم ...





 

 

 

جمعه ای دیگر طلوع کرد و ماه زیبای رخ ِ شما هنوز طلوع نکرده است ...

 

چشم که باز کردم و طلوع آفتاب را دیدم ...

 

اما آفتاب تمام نمای بشریت نبود ...

 

آقاجان دیشب "کربلا" کنار ارباب همراه باشهدا زیر قبه ی ارباب برای فرجتان دعا کردید ؟!!!

 

آقا دعاهای ما "بو" میدهد ...

 

شما دعا کنید برای دلهایمان ...

 

دلمان گرفته آقا...

جمعه هایمان "بغض"است ...

آقا !!

 

.

کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد

سـوار صـاعـقـه پـا در رکـاب خـواهد شد؟

کدام جمعه ز تاثـیـر تـابـش خورشـیـد

دلی که یخ زده از غصه ، آب خواهد شد . . . ؟

 

 

 


 


روحانی شهید محسن درودی

مسئول عقیدتی لشکر10 سیدالشهداء علیه السلام

تولد: 1346 – تهران

شهادت:  25/10/1366 – ماووت عراق

کربلای 10

محل دفن: بهشت زهرا سلام الله علیها



بچه محلمان بود.

خیلی قشنگ مداحی می کرد.

با یه عده طلبه اومدند قــم ، همه شهید شدند إلا محســن .

این أواخر حال دیگه ای داشت .

روزها خندان بود ، شبها تاصبح گریه می کرد.

می گفت: «همه کارها رو کردم.دیگه نگرانی ندارم مگریه چیز، اون هم اینکه ارباب راضی بشه.»

خواب امام حسین علیه السلام رودیده بود.

آقا بهش گفته بود: «کارهات روبکن ، این باردیگه بار آخره.»

یه سربند داده بود به یکی از رفقاش ، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به سینه أم، آخه از آقا خواستم بی سر شهید شم.

با چندتا از فرماندهان توی دیدگاه.

گلوله 120 خورده بود وسطشون.

جنازه اش که اومد سر نداشت .

سربند رو بستیم به سینه اش .

روی سربند نوشته بود:

«أنا زائر الحسین»






 منابع: سایت  http://salahshuor.ir  و  کتاب «خط عاشقی» حاج حسین کاجی