تخت گاز میگرفت . هرچند ماه یکبار یک مسئولیت بالاتر و مهم تر میگرفت .
خواهرش به شوخی می گفت :
" مصطفا ! اینجوری چند ماه دیگر دبیر کل سازمان ملل می شوی ها! "
همسرش با خنده می گفت :
"اینقدر برایش دعا نکنید که بالاتر برود .یک وقت آنقدر بالا می رود که نه شما میبینیدش نه من"
راست میگفت ...
امروز از عکس تو گذشتم و فردا از عزیزانم باید بگذرم ...